جدول جو
جدول جو

معنی شمع سوختن - جستجوی لغت در جدول جو

شمع سوختن
(خُ کَ / کِ دَ)
شمع برافروختن. شمع افروختن. شمع روشن کردن. برافروختن شمع:
به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند.
فردوسی.
اگرچه شمع کافوری خرد در خانه می سوزد
چراغ ازچشم شیران بر سر ویرانه می سوزد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ کَ / کِ شُ دَ)
کار فروش شمع. شمعفروشی، مخفف شمع افروختن. شمع روشن کردن:
بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند
فردوسی.
به طیبت کردن ار شمعی فروزی
ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی.
عطار.
رجوع به شمع برافروختن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ تَ)
ساختن شمع. (از آنندراج) :
چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم
شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا